نتایج جستجو برای عبارت :

اولش قرار بود عنوانش باشه سفر :دی

درسته که خیلی همه چیز گرون شده
مخصوصا دلار و کلا ارز 
ولی من یکی باید شکرگزار باشم
مرداد پارسال یک سفر رفتم
بهمن ماه یک سفر دیگه
و هفته گذشته هم یک سفر
تازه داریم برای سفر شمال مرداد ماه هم برنامه ریزی می کنیم اگر تا اون موقع سیل ما یا شمال رو نبرده باشه :دی
وقتی به این سه تا سفر فکر میکنم می بینم لزومی نداره این همه حرص بخورم که چرا همه چی گرون شده و مسئولان چقدر بی عرضه و به شدت بی شعور هستند
مشکل اصلی من اینه که با سختی و بزرگترین گرفتاریا برای
حواسم باشه به آدمای اطرافم زیاد دل نبندم...آدم ها همیشه فقط اولش خوبن...حواسم باشه معمولا آدم هایی که اولویتشون تو زندگی "خودشون" هستن و حرف کسی براشون اهمیت نداره موفق ترن...حواسم باشه همه برنامه هام و حرفام رو به هر کسی نگم...حواسم باشه به ظاهر کسی اعتماد نکنم،حواسم باشه اون چیزی که آدما جلوم نشون میدن با اون چیزی که پشت سرم هستن خیلی فرق میکنه...حواسم باشه حرف ها و اخلاق های گند یه عده روم هیچ تاثیری نذاره و راه خودم رو برم...حواسم باشه از یه ج
حواسم باشه به آدمای اطرافم زیاد دل نبندم...آدم ها همیشه فقط اولش خوبن...حواسم باشه معمولا آدم هایی که اولویتشون تو زندگی "خودشون" هستن و حرف کسی براشون اهمیت نداره موفق ترن...حواسم باشه همه برنامه هام و حرفام رو به هر کسی نگم...حواسم باشه به ظاهر کسی اعتماد نکنم،حواسم باشه اون چیزی که آدما جلوم نشون میدن با اون چیزی که پشت سرم هستن خیلی فرق میکنه...حواسم باشه حرف ها و اخلاق های گند یه عده روم هیچ تاثیری نذاره و راه خودم رو برم...حواسم باشه از یه ج
هوالرئوف الرحیم
چند روز پیش برای تعویض کارت ملی با ریحانه رفتیم دفتر خدمات این کارها.
یه خانم حدود چهل ساله ای بود که غمگین بود. به ریحانه گفتم:
 "چرا اینقدر غمگینه. باید کلی شاد باشه چند دقیقه ای بدون اینکه خدماتی بخواد ارائه بده و هی اسمش و عنوانش صدا بشه، نشسته اینجا ملت براش خدمت رسانی می کنن."
آدم هرچقدر هم که عاشق بچه هاش باشه، یه زمانی باید خودش با خودش باشه حال کنه.
بعد وقت برگشت با اتوبوس رفتیم. اتوبوس هم دم شهروند نگه داشت و من یکبند می
پسر خواهرم رو بردیم برا ثبت نام کلاس اول دبستان تکرار میکنم کلاس اول دبستان  گفتن باید ازش مصاحبه بگیریم گفتن سوره فیل باید بلد باشه حالا بیچاره خواهر زادم کل سوره رو حفظ بود فقط الم تر کیف اولش رو فراموش میکرد باید اولش رو میگفتیم تا بقیش رو بخونه 
مسئول مصاحبه دریغ از یه ذره کمک که بچه بده
بعد از همه جالب تر بهش گفتن مداحی بلدی برامون نوحه بخون شانس آوردیم (اینقدر این در رو محکم نبند نرو) نخوند از بس عاشق این آهنگه کلش رو حفظه براشون حسین سر
سلام
 
 
چون دیدم همه تو خونه گیر کردن، حس کردم شاید بهتر باشه یه بار یه مدل ساده مدیتیشن رو که راجت میشه انجام داد رو معرفی کنم. اگه نمیتونید بیرون برید و امتحانش نکردید میتونید روزی 3-4 بار هر دفعه 5-10 دقیقه امتحان کنید حتی.
یعنی لازم نیست خیلی زیاد انجام بدیدا، ولی این روزا که احتمالا کار زیادی نمیشه کرد، یکم سفر به درون میتونه جالب باشه و وقت پر کن.
اولش ممکنه خسته کننده باشه ولی کم کم جذاب میشه. 
راستی تو ویدئو یادم رفت اگه سردتون میشه یه ملا
تا اونقدری که من فهمیدم هنر جون کندن میخواد تلاش میخواد اگه هم ذاتی یه چیزایی داشته باشی یه استعداد خوب هم داشته باشی برای اولش خوبه وسط کار که میرسی شروع میکنی به ریپ زدن خالی میشی باید بری خودت رو پر کنی، زیاد، اونم به صورت فشرده.
باید زیاد مطالعه کنی زیاد فکر کنی زیاد دست و پا بزنی تا بتونی یک اثر هنری رو به مقصد برسونی وگرنه همون وسطاش میمونی و تهش به یک کار متوسط و ضعیف تن میدی و خلاص.
اونوقت اونجاست که آدم میشه یه هنرمند قلابی مثل یه مهندس
  حس خوبی بهم دست داده.در دقایق اولیه
سال 98 هر اتفاقی که بگی افتاد...سر هرچی دعوا   
 می کنیم،بعد آشتی می کنیم...خیلی
ما جالب هستیم.حالا خوب شد تو مهمونی های عید دعوا نشد.ولی این عید رو خوب ارزیابی
می کنم،چون همه کار رو انجام دادم از جمله شیطونی ها... خیلی حال می ده.ولی اگه بهم بگن 98 اولش و آخر 97 چجوری
بود می گم:بره دیگه برنگرده.چون واقعاً حوصله من سر رفته و خیلی بی کارم.در مورد عیدی ها حرف نمی زنم،چون ممکن
هستش یه کسی دلش بخواد انقد داشته باشه... یه
زشته که آدم 29 سالش شده باشه و دفعه اولش باشه که میره شمال؟؟اینجا جاده چالوس، سیاه بیشه! الان از فرط مه غلیظ صبحگاهی، چشم چشمو نمیبینه! شماها چطوری زندگی میکنید اینجا؟
نصفه شب مارو از جاده چالوس آوردن، از کل لذت زیباییهای این جاده فقط تهوع پیچ در پیچش نصیب ما شد! مخصوصا که پشت سریمون هی میگه تو رو خدا! چرا اینجوری میره؟؟ و شوهرش مدام تذکر میده که راننده جوری نمیره! جاده این‌جوریه!
یه بار دیگه پشیمون از اینکه فکرامو جلوی یه نفر دیگه گذاشتم. روا نیست هر جا مهسا جان. روا نیست! :)
البته از طرفی، چرا اینقدر سخت گذشته در ذهن؟
آخه می گه تو از اولش می دونستی که اینجا اینجوریه.
- خب که چی؟ این یه جواب همدلانه نیست(یه وقتی شایدم باشه، ولی اینجا نبود).
در واقع از این می ترسم که برام نتایج بدی داشته باشه این گفتن ها. وگرنه حالا چه همدلانه باشه و چه نباشه، اونقدری ناراحت کننده نیست.
یه مسیله دیگه هم جمعه. وقتی یه گروه آدم باشه، خب مسیلهی گ
راسپینای عزیز:)
راستش نمی‌دونم توی این روزها، با این همه حرف، با کار عجیب و غریبی که دارم می‌کنم و با نتیجه‌ی عجیب و غریب‌تری که ممکنه بگیرم، چرا تو رو از خودم گرفتم و خودم رو از نوشتن محروم کردم.
شاید برای این که این روزها اون قدر عجیب شده و اون قدر عجیب شدم که کلمات - لااقل کلمات محدودی که من بلدم - نمی‌تونن توصیف خوبی ازشون ارائه بدن.
شاید هم برای این که این روزها فقط باید بخونم و یاد بگیرم و به کار بگیرم؛ و نوشتن، من رو از این کارها دور می‌
امشب از اون شبهاست که آدم بی خوابی میگیره. شاید خیلی شبیه سالهای قبل نباشه اما من بی خوابی زده به سرم از این که بهار از راه رسیده و فردا یه شروع دوبارست. کمی هم میترسمو نمیدونم چی قراره به سرمون بیاد با این همه اخبار هولناکی که مدام برامون تکرار میشه آدم استرس میگیره. :(((( کاش سال جدید آرامش بیشتری داشته باشیم. و زندگی کردنمون مفید باشه. کاش بتونم ادم بهتری باشم چه برای خودم و چه برای دیگران. امیدوارم مریضی دست از سرمون برداره و سلامتی باشه. 
خل
  حس خوبی بهم دست داده.در دقایق اولیه
سال 98 هر اتفاقی که بگی افتاد...سر هرچی دعوا   
 می کنیم،بعد آشتی می کنیم...خیلی
ما جالب هستیم.حالا خوب شد تو مهمونی های عید دعوا نشد.ولی این عید رو خوب ارزیابی
می کنم،چون همه کار رو انجام دادم از جمله شیطونی ها...       خیلی حال می ده.ولی اگه بهم بگن 98 اولش و آخر 97 چجوری
بود می گم:بره دیگه برنگرده.چون واقعاً حوصله من سر رفته و خیلی بی کارم.در مورد عیدی ها حرف نمی زنم،چون ممکن
هستش یه کسی دلش بخواد انقد داشته با
اگه ورودی گوگل یا موندگاری اسم وبلاگتون تو ذهن مخاطب براتون اهمیت داره، حتما به عنوان وبلاگتون دقت داشته باشید. عنوان وبلاگ مثل یه برند می مونه که تفاوت هر وبلاگ با یه وبلاگ دیگه در ابتدا با همین برند مشخص می شه. تا حالا عنوان وبلاگتون رو توی گوگل نوشتید که ببینید چی میاره؟ حوصله تون شد یه امتحان کنید ببینید چی می شه نتیجه!!مثلا وبلاگ هست عنوانش رو نوشته سلام، یا حتی بسم الله الرحمن الرحیم، یا LOVE و از این دست عناوینِ کاملا عمومی که لابلای ده ه
بعد از مدتها دوباره برگشتم. ده روز نبودم. راستش تقریبا ۷ روز رو خونه نبودم. رفتیم کرج اولش و بعدش تهران و بعدش قم و بعدش برگشتیم خونه.
میدونم که الان میخاید بیاید بگید عهههه چرا تهران اومدی به ما خبر ندادی که همو ببینیم. از کامنت های زیادی که این ده روز گذاشتید مشخصه چقدر محبوبیت دارم :)))
ولی خب انقدر همه چی تند تند بود که نمیشد قرار وبلاگی بزارم . حتی اولش قرار نبود تهران بریم . بعد قرار شد یه روز باشیم و صبح که اومدیم بریم قم فهمیدیم یه روز دیگه
"ای کاش قلبم بی آنکه بشکند مقاومت نماید "
این عنوان کتابیه که تازه باهاش آشنا شدم و هنوز نخوندم .
ولی خوندن عنوانش هم قلبم رو به درد آورد .
چقدر مناسب حال و هوای این روزهای من و شاید بسیاری از انسانهای اطرافمه .
خدایا کمکمون کن و رهامون نکن .
ای کاش این روزها زودتر بگذرند ...
#ماه_تمام_من شامل ۴۹ شعر از #مریم_حیدر_زاده است.___برشی از #شعر "جواب نامَت" :اولش فکر نمی کردم که دلم رو برده باشهیا دلم گول چشای روشنش رو خورده باشهاما نه گذشت و دیدم دل من دیوونه تر شدبه تو گفتم و دل من از قصه ی تو با خبر شدمی دونم فرقی نداره واست عاشق بودن منمی دونی واست یکی شد بودن و نبودن منمی دونم دوسم نداری مث روزای گذشتهمن خودم خوندم تو چشمات یه کسی این‌و نوشتهاما روح من یه دریاست پُره از موج و تلاطمساحلش تویی و موجاش خنجرای حرف مردمآخ که چ
مطلب جالبی را سالها پیش خواندم که عنوانش این بود: کارمند خوب
 
برخی قسمتهای این مطلب را که به یاد دارم اینجا براتون می نویسم. جالبه
 
1- کارمند خوب همیشه به فکر سلامتی اش است. در این خصوص خوردن چای سبز را فراموش نمی کند.
2- کارمند خوب همیشه به فکر این است که برای خودش یک کسب و کار جدید راه بیندازد ولی همیشه منتظر مهیا شدن پیش نیازهای مربوطه است
3- کارمند خوب نسبت به همه چیز شاکی است
 
اگر شما موارد دیگری از این مطلب را خوانده اید را دیده اید لطفا بنو
یکسال و چندماهه موهامو کوتاه نکردم. اولش بخاطر اینکه موی خیلی کوتاه ، خیلی رو اعصابم بود. بعدتر بخاطر اینکه شاید از اون دسته مردهایی باشه که موی بلند دوس دارن. 
 
این جوری شد که اسم این لونه ی کوچیک ، دیگه با من همخونی نداره :)
 
من وقتی گرسنه هستم اولش خل و چل میشم و خب باید بگم خدا صبرتون بده یک ماه اینجا و اینستا چرت و پرت تر از چرت و پرت می‌خونید
و تسلیت بیشتر به تارزان غیرتی که من رو باید تحمل کنه اونم به صورتی که اولش رسما رد دادم بعدش عصبیم و دوست دارم یکی رو بکشم!
با این حال فرا رسیدن ماه رمضان مبارک
روبرور گنبد توی صحن گوهرشاد یکی از رفقا روضه وداع می خوند که یکهو یه نفر گفت: انا بقیت الله فی ارضه...
و دوبار تکرار کرد
خواستم بهش بگم حاجی اشتباه میزنی اینجا مشهده نه مکه دلم به حال بچه سوخت و گریشون رو به خنده تبدیل نکردم.
پی نوشت:
شما هم اگه خواستید ظهور کنید یادتون باشه باید برید مکه اولش هم به جای رب اشرح لی صدری باید بگید الا یا اهل العالم
روز گذشته پسرم رو بردم به خانه بازی محبوبش تا هم لذتی برده باشه بعد از یک هفته ی پر از اتفاق، و هم روز کودک برنامه ویژه ای داشته باشه.
شلوغی فضا کمی اذیتش کرد و من اولش تو ذوقم خورد زمانی که گفت بریم خونه! پیش خودم گفتم ای بابا من هرکاری میکنم خوشحال بشه باز یه چیزی میشه ناراحت میشه :(
ولی بعد گفتم من یکی از هدفهام آشنا کردن برنا با فضای بازی همراه با بچه های دیگه و یاددادن چلنجهاش و نحوه برخورد با اونها به برناست.
موبایل رو گذاشتم تو کیف و کنار بر
بسم الله مهربون :)
دلم میخواد استاد پاتولوژی کنارم باشه، بگیرم بکشمش رو آسفالت بلکه کمی دلم خنک شه. آخه بی انصاف مگه زبان اصلی درس میدی که زبان اصلی امتحان میگیری؟ خب من زبانم خیلی قوی نیست، بلدم ولی نمیتونم جواب بدم ~_~
یه کیسی داده بود گفته بود یه خانوم جوونه که سابقه درمان با کورتون داره، حالا مفصلش ورم کرده، قرمز شده، درد داره، در همه ی جهات حرکتش محدوده، نمیتونه تکونش بده، تب هم داره! تشخیص و اقدامتون چیه؟
اولش فکر کردم نقرس داره، بعد فکر
خیلیا میخوان تمرین کردنو شروع کنن ولی اصلا نمیدونن از.کجا شروع کنن واسه همین به حرف هر کسی ک ورزش میکنه گوش میدونو باعث اسیب رسوندن به خودشون میشن
1.هدف:اولین کاری ک باید بکنیم عقب نکشیم.
همچی اولش سخته اولش امکان داره خسته شی کم بیاری ولی وقتی بعد یه مدت نتیجه کارتو ببینی انگیزت بیشتر پس ادامه بده پس باید تایین هدف کنیم یعنی بگیم خب این هفته باید این مقدار وزن کم کنم یا این تمرینارو انجام بدم.
2.تغذیه: تغذیه برایه هر ورزشیو تمرینی 
به هر چی اعتقاد داشته باشم، کاهش قیمت خودرو رو عمرا باور نمی کنم. ای کاش ماشین قیمتش برسه به همون 50 میلیون واقعی، حداقل حقوق کارگری بشه 3 میلیون تومن و بنزین هم بشه 4 هزار تومن
مطمئنا اینجوری برای همه بهتره هرچند که چندماه اولش سخت پیش میره
کار و درآمد طبیعی باشه، رشد هم اتفاق میفته
جمعه باشه
هوا آفتابی باشه
روزای آخر پاییز باشه
تنها باشی
موسیقی باشه
پنجره باز باشه
رو به دریا..   
تو قاب پنجره بایستی و نور آفتاب 13:24 دقیقه به صورت و دستهات بتابه..
تازه میفهمی اصلا اونجایی که وایسادی نیستی!
پس کجایی بغیر ازونجا.. ؟
صبح باشه، شنبه باشه، اولای ماه باشه، مِه باشه، تاریک باشه، سرد باشه، بیدار شدن سخت باشه، بخوای بری سرکار، مادرت منعت کنه ماشین ببری. ولی ببری. جاده لغزنده باشه، سُر باشه، ترمز کنی، نگیره. پشت چراغ قرمز باشی. بزنی به ماشینِ سمندِ جلویی. اون طوریش نشه. ماشینِ مادرت، جلوپنجره‌ش کنده بشه، رادیاتورش سوراخ بشه. ازش دود بلند شه. بترسی. بوی بد راه بیوفته. برسی سرکار. از اونجایی که همیشه خبرای بد رو، به بدترین شیوه‌ی ممکن میگی، امیدوار باشی مادرت این
توجه کردین وقتی چلوکباب میذارن جلوتون، لقمه های اولش رو همچین با یه ولع خاصی می خورین، کلی هم براتون لذت بخشه، حتی این اصلا ربطی نداره که شما سیر باشین یا گرسنه! به طور کلی چلوکباب لقمه های اولش فوق العاده خوشمزه است، اما کم کم که به آخراش میرسین، اون طعم اولیه از دست میره، حتی برای بعضی ها که هم چین لاغرو هستن اون آخراش خوردنشم سخت میشه و با زور می خورن که تموم بشه! والاااع با این حال چه اولش و چه آخرش، شما با چلوکباب طرف هستین! یک طعم مشترک، خ
خیلی سعی میکنم هدف بلند مدتی غیر از ازدواج برای خودم داشته باشم ولی انگار بدون ازدواج همه چیز پوچه.انگار فردگرایی بیش از حد لذتی ندارهاز طرفی میدونم ازدواج کردن هم اون آش دهن سوزی نیست که خیلی ها میگنکلا تو این دنیا همه چیز برای یه مدت اولش قشنگه حالا هر چی که باشهخیلی دنبال یه هدف درست و حسابی هستم ولی نرسیدم بهش
 درخت وار ؟؟ اومدم وطلب بنویسم اول عنوانش اومد. 
اومدم تحت عنوان این عنوان چیزی بنویسم هیچی نیومد! 
این شده کار 90 درصد آدمای امروزی! حرفی رو میزنن یا کاری رو میکنن که اصلا خودشون هم نمیدونن. فقط صرفا برا اینکه حرفی زده باشن یا کاری کرده باشن انجامش دادن. 
مثل الان من که صرفا فقط خواستم مطلبی گذاشته باشم برای تداوم حیات این وب! 
نخند ببینم D:
 من خودم بخندم عب نداره. :)) شما نخند. 
متن ترانه علی فروغی شاد به نام فاصله

تو خیالم اینجانشستی کنارم میگم از فرداهامیخندی نداری باور به رویاهامباور به رویاهامگوش میدی به منچشمات و میبینم که دیگه نیست مال مندنیای تو بودم گذشت دوران منگذشت دوران منمن میدونم که نیستم لایق چشمای تومن تلاش کردم ولی انگار نمیشم مال توبین دنیاهای ما از اولش فاصله بودمن بهت حق میدم پای من نسوز راحت برومن میدونم که نیستم لایق چشمای تومن تلاش کردم ولی انگار نمیشم مال توبین دنیاهای ما از اولش فاصله بود
        
درباره فصل اولش گفتم که چقدر خوب بود. باید بگم فصل دوم فوق العاده بود. هیجانش حتی چند سر و گردن از فصل اولش بیشتره.تو بعضی سکانسا من به جای کاراکترها از شدت ترس و هیجان نفس کم میاوردم. روند اتفاقات به شدت سرعت گرفته و اصلا نمی شه وسطش پلک زد و درست جایی که فکر می کنی یه چیزی تموم شده در واقع آغاز یک اتفاق دیگه است! 
کسایی که خیلی روحیه لطیف دارن دورشو یه خط قرمز پررنگ بکشن. یعنی همینجوری خون می پاچید به در و دیوار و سر و صورت! اما طرفداران
یک فیلم دیدم که صفحه کلیدهای مجازی استفاده می کردند و روی هوا کلیک می کردند. اولش خیلی برام عجیب و غریب بود. ولی فکر کنم اگه تا حالا هم ساخته نشده باشه حتما به زودی ساخته خواهد شد.
تکنولوژی به شدت در حال تغییر است و هر روز یک چیز عجیب جدید می بینیم.
 
این میوه های عجیب هم برای خودش جالبه. طبیعت هم مثل تکنولوژی ما را شوکه می کنه
 
 
خب! این وبلاگ قراره که چی باشه؟ قراره یه جایی باشه که روند فکری من، و چیزایی که برام مهم‌ان توش نوشته بشن و یه تمرینی باشه برای نویسندگی‌ام. بازتابی باشه از هر روزم.
قرار نیست که از توش هیچ شاهکار، و هیچ ناتور دشتی در بیاد. قراره که یه جا برای حرف زدن و لذت بردن از نوشتن باشه، همین و بس.
اسمش چرا رواقه؟
این وبلاگ از نظر سنتی رواق نیست، مجموعه فضای شکل گرفته از تکرار طاق‌ها نیست. نه قراره وامدار سنت باشه، و نه وامدار تجدد - بلکه این اسم به روا
ادم همیشه در هر مرحله از زندگیش
باید چیزی براش محور باشه
اولش مثلا اسباب بازی
بعد درس
بعد معشوق
بعد کار
بعد همسر
بعد فرزند
هرجا که از هر مرحله دل برید, وابستگی به مرحله بعد شروع میشه
اون ته تهش,که از همه چی دل برید,همممه چی مفهومشو از دست داد...به چی باید چنگ زد؟
ب کجا پناه برد؟
ب مرگ هم میشه چنگ زد و پناهی گرفت؟
یا نه,اونجاست که تازه شناخت و علاقه به خدا شروع میشه...؟
ته تهش خداست؟
یا خدا از اول بوده و خودش مرحله نیست؟
شایدم همه اینا بوده تا تهش ب ا
امروز متوجه شدم
که زخمها روی دل ما میمونن ها! قلب رو خراش میدن.
مثل آینه میمونن
که وقتی میشکنه 
هر قدر بخوای تیکه هاشو به هم بچسبونی
نمیتونی مثل روز اولش کنی.
نمیتونی
جای شکستگیا میمونه رو اینه.
هیچوقت فکر نمیکردم ادمی اینطوری باشه.
هیچوقت!
هیچوقت فکر نمیکردم تو تحت هیچ شرایطی نتونی یه سری زخم ها رو از بین ببری از دلت!
آدمی خیلی موجود ناشناخته ای هست!
دل کسی رو نشکنین بچه ها. برای درست کردنش زمان زیادی نیاز خواهید داشت. شاید هیچوقت درست نشه و به
من الان دو سال و نیم ه که دانشجو شدم و به تبع اون خوابگاهی.
میخوام راجب یه سری تجربه هایی که تو این زمینه بدست اوردم بنویسم :)
معمولا ترم اول خود خوابگاه هم اتاقیا رو انتخاب می کنه مگر اینکه چند نفر با هم اشنا باشن بخوان یه اتاق بگیرن، معمولا اینجوریه که سعی میکنن بچه
ها هم شهری یا از یک استان باشن.
اولش یه خورده سخت هست هر کدوم از بچه ها یه جور متفاوتی بزرگ شدن ، ساعت های خوابشون ساعت کلاساشون با هم متفاوته و شاید خیلی
از مشکلاته دیگه ولی از نظر
دیروز به بچه ها گفتم پاشین بریم نمایشگاه کتاب، گفتن نه. گفتم پاشین بریم بیرون از الان که کاری نداریم، بمونیم خوابگاه می پوسیم؛ بازم گفتن نه :| 
منم دست خودمو گرفتم، گفتم عزیزم بیا، خودم میبرمت بیرون؛ ولشون کن این بی ذوقا رو. خودم میبرمت نمایشگاه. رفتم. اولش دلم نخواست برم؛ با خودم بد اخلاق تر شدم. گفتم پااااشو، پاشو بریم. همیشه اینجور وقتا اولش مقاومت می کنم ولی واقعا خوش میگذره. حس بعدش رو دوس دارم:)
خلاصه راضی شدم رفتم، بنم رو گرفتم و راهی نما
تغییرات آدم ها گاهی یه طوریه، حس معصومیت از دست رفته دارم نسبت بهشون. چقد حسرت می خورم که ورژن قبلی شون چقد بهتر بود؛ کاش هیچوقت آپدیت نمی شدن. :) 
خودمم نمی دونم منظورم از بهتر چیه ...
ولی آدمای آشنایی که ناآشنا میشن، دلم بره قبلیشون تنگ میشه. :`|
میدونم که خودمم حتما دچار یک سری تغییرات شدم و بازم میشم، ولی گاهی دلمان برای خودمان نیز تنگ میشود.
از تغییر گریزی نیست گویا ...
می ترسم.
پ.ن: شاید سر وقت مناسب ماجرایی که باعث این مدل دل تنگی شد رو نوشتم.
هوالرئوف الرحیم
مامان چون خواهر نداشت، وقتی دید بچه اولش دختره، خیلی دلش می خواست دخترش خواهر داشته باشه که خدا لطف کرد و من رو بهش داد. 
اما هدفی که از خواهر داشتن قرار بود به من و اون برسه، هر روز داره کمرنگ و کمرنگ تر میشه و اول من و بعد اون جایگاه حمایتگری و خواهری رو برای هم داریم از دست می دیم. بخاطر رفتارهای جدیدش و ادعا های جدیدش و انتخابهای جدیدش من که به کل ازش کناره گیری کردم و اون هم یواش یواش...
سر رضوان اصلا اخلاقش اینطوری نبود. ولی
یه دوست لازم دارم. دختر باشه. بیست و شیش هفت ساله. ترجیحا پولدار باشه، نبود هم نبود حالا. مجرد باشه و تنها زندگی کنه، یا فوقش با مادرش مثلا. دختر باخدا و پاکی هم باشه. 
آهان، مشکلی هم نداشته باشه که من این سه سال باقی‌مونده رو برم پیشش زندگی کنم. 
قدیمیا یه چیزی حالی‌شون بوده که گفتن دوری و دوستی. 
با سلام
دختر خانم های عزیز همین اولش خواهش میکنم جبهه نگیرد ،سوالم صرفا جهت اطلاع هستش و اینکه ببینم دختری با این مشخصات پیدا میشه یا نه؟
- اهل مهمونی و بیرون رفتن نباشه. یعنی همش بگه بیا بریم بیرون مغازه ها رو بگردیم
- دختری که اهل مسافرت نباشه زیاد، در حد سالی یه بار نهایتش
- دختری که عروسی نخواد (به یه مراسم خودمونی راضی باشه)
- دختری که انتظارهایی عجیب غریب نداشته باشه. مثلا انتظار اینکه برای تولدش همه دوستانش رو دعوت کنم و سوپرایزش کنم
- دخت
ادم همیشه در هر مرحله از زندگیش باید چیزی براش محور باشه
اولش مثلا اسباب بازی
بعد درس
بعد معشوق
بعد کار
بعد همسر
بعد فرزند
هرجا که از هر مرحله دل برید, وابستگی به مرحله بعد شروع میشه
اون ته تهش,که از همه چی دل برید,همممه چی مفهومشو از دست داد...به چی باید چنگ زد؟
ب کجا پناه برد؟
ب مرگ هم میشه چنگ زد و پناهی گرفت؟
یا نه,اونجاست که تازه شناخت و علاقه به خدا شروع میشه...؟
ته تهش خداست؟
یا خدا از اول بوده و خودش مرحله نیست؟
شایدم همه اینا بوده تا تهش ب ا
حواستون به کسایی که دوسشون دارین باشه، حواستون باشه چقدر براشون مهمین، حقیقتا براشون مهمین اصلا یا نه؟
یهو به خودتون می‌آید و می‌بینید دارید تمام تلاشتون رو می‌کنید که نگهشون دارین ولی همه چیز داره محو می‌شه، چون اونا هیچ کاری نمی‌کنن، هیچ کاری.
دوباره حالم داره خوب میشه. میفتم رو غلطک و کار میکنم. میدونم تهران برم کار میکنم ولی هفته ی دیگه که بر میگردیمو دیگه نمیدونم چی بشه یعنی کار که میکنم اما اولش شاید زیاد خوب نباشه چون دوباره استرس کلاس زبانو این جور داستاناست. وااای هوا خیلی سرده همه دستو پام یخن. 
طبق معمول این مدت چند خط بالا رو نوشتمو ول کردم. نمیدونم چم میشه یهو. بیخیال. ساعت پنج حرکت اتوبوسمون بود پنجو نیم حرکت کرد الانم یه ساعت یه جا وایساده. :/ دو ساعت دیگه فکر کنم حدودا را
به نظرم لازمه هر شهری یه مرکز داشته باشه. جایی که رسیدن بهش آسون‌ترین راه‌ها باشه، جایی که از ساکن و مسافر، هرکی توشه، اگه راه گم کنه، اگه خسته باشه، اگه خوشحال باشه، اگه ناراحت باشه، اگه می‌خواد از خونه‌ش بزنه بیرون، اگه بی‌جا و مکان باشه، اگه بخواد قرار بذاره، اگه بخواد خلوت کنه، اگه بخواد خوش بگذرونه، اگه بخواد عزاداری کنه، اگه تازه متولد شده یا اگه تازه مرده، در هر حالی بتونه روش حساب کنه. مرکزی که آغوشش باز باز باز باشه، مرکزی که خود
با سلام و احترام
من یه پسر مجرد هستم که مادرم به شدت در تکاپو برای ازدواجم هست. امروز بهم گفت که یه وقت بذارم و برم باهاش برای دیدن یه دختر خانم. منم قبول کردم. از اون طرف خواهرم یواشکی اومد بهم گفت که مادر امروز این دختر خانم رو از تو نماز جمعه پیدا کرده!، منم خیلی ناراحت شدم و میخوام هر طور شده این جلسه رو کنسل کنم اما چون مادرم زنگ زده و قرار گذاشته واسه اواسط هفته نمی دونم چیکار کنم. 
خب منم حق دارم مثل همه با زنم برم پارک، کوه، شمال، کافی شاپ
دوتا پسرم خواب بودند و من خیلی معمولی تصمیم گرفتم سفینه فضایی خودم رو بسازم. واسه ساختنش لازم بود جایی پلن پروازم رو تشریح کنم .یه جورایی ثبت کنم  از اولش که سفینه رو ساختم ترتیب پیچهایی که بستم چه جوری بود . اینکه این روزهای اول که فضا نوردی میکردم  خیلی معمولی بودم و واسه نهار ماهی تدارک دیده بودم، به پسر ۴ساله ام ریاضی یاد میدادم و به پسر بیست و یک ماهه ام رنگها رو....توی چشمهای پسر چهار ساله ام کهکشان رصد می کردم و توی چشمهای پسر دو ساله ام س
یکی از دخترای ایرانی که توی یه استان دیگه زندگی میکنه
و از من حدود 5 سال بزرگتره
افسردگی داره
دختر خیلی خوبی هست
درونگرا هست
ولی خب افسردگی هم داره
یعنی من چند بار باهاش صحبت کردم و احساس کردم که خیلی به مرز افسردگی رسیده
نه ماه دیرتر از من اومده اینجا
و جالبش اینه که اولش که اومد با دو تا ایرانی هم خونه بود
بیست روز نشده یه خونه برای خودش گرفت و رفت اونجا
که ازاد باشه و رها
و الان به شدت افسرده شده
یادمه همیشه بهم میگفت که وای خدا تو چقدر عذاب م
چرا تو زندگی ما از این آدمایی که براشون مهم باشه دردمون چیه وجود نداره؟ یکی که دلگیر بودنمون رو بفهمه، و بین همه ی مشکلاتش وقت برامون داشته باشه که مرحمی به زخم دلمون باشه! چرا همه نمکن روی زخم های قلب مون؟؟
اینقد بی کسی رو آدم کجا ببره؟؟
نمیدونم شاید احمقانه باشه شاید هم از سر درموندگی ولی تصمیم گرفتم کنار بیام 
کنار بیام ک ادم دومه منم ک اونی ک تو حاشیس منم 
کنار بیام ک اگ روزی قرار باشه کسی خط بخوره اون منم بدون اینکه ذره ای نیاز ب فکر باشه 
چون ادم اشتباهه منم :) 
من میدونم ک الان کسی ک همه زندگیمه رو فرستادم جایی ک ... 
نه کافیه دیگ . از دید خودت ننویس . رفته جایی ک باید باشه . رفته با  کسی ک باید کنارش باشه خب؟  
چقد تلخه! چقد زهر داره ! انگار ی ماری خابیده رو قلبمو مدام نیشش میز
اصولا آدم نباید دختری باشه که حتی از خطرناک ترین وسایلِ شهربازی هم نترسه و با شوق بره سمتشون، حداقل اینکه نباید همش رو جدول راه بره. نباید دختری باشه که ساده ترین تیپ ها رو بزنه.. نباید دختری باشه که ندونه کانسیلر یا رژگونه رو چطور استفاده میکنن. نباید نسبت به همه بی تفاوت باشه. نباید ساده و مهربون باشه. نباید کلِ روز رو از خستگی خواب باشه. نباید به جای شوآف توی اینستا بیاد ساده توی وبلاگ بنویسه. اصولا دختر نباید یه چیزی تو مایه های من باشه. چن
سلام
برای پایان دادن کاری خب معلومه اول باید اون کار رو شروع کنی تا تموم بشه و این پست نشانه آغاز به کار وبلاگ Mr-Hacker83.blog.ir است. البته کاری نیست که پایانش را خواهان باشیم و من به نحو خودم خوش آمد میگم یا شما باید بگین، وبلاگ مستر هکر  باتوجه به عنوانش در مفهوم کلی در بر گیرنده یک چیز یعنی فقط هک می باشد، اما میخواهیم بیشتر از مفهوم واژه مخالف یعنی امنیت استفاده کنیم و تمام ترفند و آموزش هایی که در ذهن یک هکر جا دارد رو تقدیم شما کنیم.
نکته آخر این
کتاب آن دختر قبلی تموم شد. (مدتی پیش تصمیم گرفتم این جمله همچنان برای اکثر کتابایی که میخونم ثابت باشه!). در واقع به علت جنایی بودن کتاب ، خیلی زودتر از اونچه فکر میکردم تموم شد. صبح بیرون بودم و بعد از برگشتن تصمیم گرفتم بخونمش  ،. با وجود اینکه حسابی خوابم میومد کلی از کتاب رو تا مشخص شدن یه سری چیزای مهم خوندم و بعد از بیدار شدن هم چند صفحه اخر رو خوندم.
گفتم که ترجمه‌اش بد بود: من این را به شما گفتم! خب این خیلی شبیه جمله های گوگل ترنسلیت هست،
امروز توی مترو ۲ تا بچه (یکیشون پسر اون یکی دختر) دیدم گوله نمممممممکککککک
موها فرفررررییییی عین سیم ظرفشویی
چشم ابرو مشکیییی
پسره یکی دو سال بزرگتر بود و دختره تازه تازه راه میرفت :)))
دختره منو دید طبق معمول یه چشنک زدم بهش یهو دیدم خندید :)))
یهو گردنشو کج میکرد منم کج میکردم میخندید :)))
دل میبرد دیگه
یه خانومی هم بغل دست ما بود اولش با یه لبخند داشت مارو نگاه میکرد یهو گوشیشو در آورد
شروع کرد تایپ کردن
تند و تند :)
هی منو نگاه میکرد مینوشت بچه ه
-دیوونه شدی؟!
من: ..
-با خودت میخندی.. یهو گریه میکنی... چته؟!
من: خخخ
-چرا میخندی؟!
من: خوشالم لابد!
-(نگاه مشکوک)
 
میدونه خوشحال نیستم... ببخش ک نمیتونم حرف بزنم مامان...
 
چند روز پیش توو خیابون سما(آبجی کوچولوم ) واسه اسباب بازی گریه میکرد...
من: قشنگم... میدونی وقتی گریه میکنی زشت میشی؟تازه منم دلم میشکنه و گریه م میگیره... ولی وقتی بخندی همه خوشحالترن و ممکنه واست عروسک بخریم^_^ پس توعم مث من وقتی ناراحتی،بخند! باشه قشنگم؟!
 
اولش گیج بود... بعدش رفتیم
دانلود آهنگ سینا سرلک پیلوت
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * پیلوت * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , سینا سرلک باشید.
دانلود آهنگ سینا سرلک به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Sina Sarlak called Pilot With online playback , text and the best quality in mediac
متن ترانه سینا سرلک به نام پیلوت
از کجای ماجرا باید بگم وقتی هیشکی خنده هامونو ندیدوقتی که اون همه احساس قشنگ یه دفعه از دل ماجرا پریداز ته قصه به اولش برم یا از اول
هر کاری میکنم خوابم نمیبره
خدایا به حق همین شب عزیز ازت میخوام به مامانم شفای کامل بدی
و نتیجه آزمایشها و ام ار ای ش هم خوب‌خوب باشه
خدایا میشه مامان مشکلی نداشته باشه و این چیزا هم الکی باشه همش؟
خدایا مامانمو خوب خوبش کن. میخوام سالم سالم باشه
بهار یعنی امید هنوز میتازد...
بهار یعنی چشم انتظاری برای روزهایی که میدانی قرار است بهتر از این باشد...
اصلا بهار شکوفه های درخت زرد آلوی حیاطمان است که به خاطر خانه نشینی به چشممان نیامده...اما میدانیم هست...میدانیم قرار است ثمر بدهد...در روزهایی که روشن تر از امروزخواهد بود...
بهار مثل قند هم میخورد میان روزگاری که زبانت حتی از توصیفش تلخ میشود.‌‌‌..
با همه ترس ها...با همه تلخی ها اما میدانیم هیچ چیز نمیتواند جلوی آمدن بهار به خانه ها را ...حتی در
دلم یه فست فوروارد می‌خواد این روزها و ماه‌ها رد کنم بره. حالا نه این که الآن خیلی بد باشه و نه این که در آینده قرار باشه اتفاق خاصی بیفته... نمی‌دونم... مثل یه سریالیه که هی می‌خوای بدونی بعدش چی می‌شه تند تند اپیزودها رو می‌بینی و رد می‌کنی. ته‌ش هم از این که زود تموم شده ناراحت می‌شی.
من به همه چیز فکر می کنم ... :))در پرانتز -> این تایتل هم با اینکه از نظر مفهومی به متن مرتبطه ولی منظورم چیز دیگه ای بود :)) خیلی برام جالبه که همیشه سعی می کنم یه چیز خیلی رندوم بذارم تایتل و شروع کنم به نوشتن , ولی خیلی مواقع تایتل خیلی به متن می خوره :)) جالبه D: 

بعضی مواقع شک می کنم که باید اینجوری باشه اصن یا نه ... :))
دوست دارم از یه جایی شروع کنم به فکر کردن , و اجازه بدم از اون جا به بعدشو اجازه بدم ذهنم هر سمتی دلش می خواد بره ... :)) 
همین الان که ای
سلام 
شاید باورتون نشه  ولی امروز من یه کلاسی رفتم که اصلا خسته نشدم هیچ وقتی کلای داشت تموم میشد می گفتم کاش تموم نمی شد و همین طور ادامه داشت 
اینقدر ذوق زده ام که نمی تونم بهتون بگم.. کاش شما هم بودید و حسما درک می کردید
امروز کاری کردم کارستون برای اولین بار توجمع حرف زدم 
خیلی برام سخت .. حتی تپقم زدم  ولی برای اولین بار فوق العاده بود
راستشا بگم اولش ناراحت شدم که ارائه بدتر از همه بود رفتم پیش استاد گفتم بهشون .. گفت برو فیمتا ببین و سعی کن
پنجشنبه 10/5/1395صبح با باباجونت رفتیم بانک صادرات سر کوچه تا برات حساب باز کنیم،اول قرار بود مشترک با حساب من باشه ولی کارمند بانک گفت با باباش باشه بهتره و این شد که شما با حساب بابا و خودت صاحت یک عدد عابر بانک شدی و وقتی اسم و فامیلت رو روی کارت دیدم کلی ذوق کردم ان شاءالله همیشه حسابت پر پول باشه و تنت سلامت دلت خوش...بهترین ها رو برات آرزو میکنم عشق مامان
سلام
برای پایان دادن کاری خب معلومه اول باید اون کار رو شروع کنی تا تموم بشه و این پست نشانه آغاز به کار وبلاگ Mr-Hacker83.blog.ir است. البته کاری نیست که پایانش را خواهان باشیم و من به نحو خودم خوش آمد میگم یا شما باید بگین، وبلاگ مستر هکر  باتوجه به عنوانش در مفهوم کلی در بر گیرنده یک چیز یعنی فقط هک می باشد، اما میخواهیم بیشتر از مفهوم واژه مخالف یعنی امنیت استفاده کنیم و تمام ترفند و آموزش هایی که در ذهن یک هکر جا دارد رو تقدیم شما کنیم.
نکته آخر این
غرور و تعصبکتابش رو نخوندم.فیلمش رو دیدمتصور اینکه تنها دغدغه ی مادر توی زندگی ، شوهر دادن دخترهاش باشه و حتی صحبت دائمش با همسرش و تمام فعالیتهاش در این راستا باشه به شدت مسخره و پیش پا افتادست
اما من کلا عاشق فیلمهایی ام که توی اون فضا ساخته شدن.
فضای قدیمی ارابه و اسب و نامه دادن و لباسهای کلاسیک و باحال
فیلم سرگرم کننده ای بود
مادام بُواری
این فیلمه هم توی همون فضا ساخته شده بود اما یه جاهاییش من رو خسته کرد طوری که نصفش رو دیدم و روز بعدش
زمان آدم را به خیلی چیز ها عادت میدهد. اولش باورش سخت است ولی هرچه که زمان رو به جلو می رود میبینی که عادت کرده ای. عادت برای چیزی که آن اول برایت غیر ممکن و سخت بوده. باید به قدرت زمان ایمان آورد و بدانیم که زمان همه چی را درست می کند حتی چیزهایی قرار با رفتنشان جانمان را از ما بگیرند...
از این به بعد میخوام تو بیان مطلب بنویسم . یادداشت های شخصیم رو . یادداشت مهاجرت به بیان رو تو پست اخرم وبلاگم تو بلاگ اسکای ( اینجا )  نوشتم اما خب میدونید مهاجرت سخته اما خب ، چاره ای نبود. باید به بیان هم یک فرصت برای عرض اندام داد دیگه ...

گمونم اینجا نشه به یادداشت هامون برچسب زد ، حیف بلاگ اسکای این قابلیت رو در پایین کادر یادداشتش داشت ، نه گمونم داره ، بالا سمت چپ یه کلمات کلیدی داره . شاید همون باشه . شاید کمی طول میکشه بهش عادت کنم و چم و خم
عرض کنم حضور با سعادت شما، هاشم خان دماوندی ِ چارشونه و لوطی که ذکر خیر شخصیتش در سریال زیبا و با اصالت "شهرزاد" را قبلا هم اینجاگفته  ام وقتی معشوق قدیمی اش "قرص قمر "را از دست داد و در سکوت و پنهانی عزادارش بود به شهرزاد گفت: "عروس! عشق مثل جنگ می مونه ، اولش آسونه ، آخرش سخت ِ و فراموش کردنش محال ".  خواستم بنویسم که مسئله ی  دست و پنجه نرم کردن با محالات کأنَّهه  همخوابگی با مرگ است . آدمیزاد آبستن رنج می شود از آن و تا فارغ نشود از این بار ، در م
کلا تا اینجا زندگی کاری به 3 تا نتیجه مهم در زمینه زمانبندی رسیدم:
لیست کل کارهات رو بنویس، بعد روش چندین برنامه بلند مدت و کوتاه مدت بنویس (روزانه - هفتگی - ماهانه)
بدون که قرار نیست اون برنامه رو عینا اجرا کنی!
زمانی که اولش فکر میکنی کلیت کار یک روز یا یک هفته ات میگیره رو ضربدر 2 یا حتی 3 کن
 
جوون تر که بودم خیلی سعی میکردم از خودم ادم بهتری بسازم و شاد باشمو بیشتر کتاب بخونم...یه کتاب کچیک داشتم از دکتر شریعتی که یه سری از متن های شعر مانند(شاید کاملا شعر بود یادم نیس)نوشته بود...بعد یه متن طولانی داشت که من خیلی دوسش داشتم...عنوانش این بود که دوستت دارم هایت را نگه میداری برای روز مبادا...نضمونشم این بود که ادم توی جوونی برای پیدا کردن عشقی که واقعی باشه تلاش میکنه و سعی میکنه که دوستت دارم هاشو برای هر کسی حروم نکنه...کم کم وقتی سنش م
خب از ه گفته بودم براتون
که وقتی تنهاس میاد با من
و وقتی اون دوتا دوستش رو می بینه کلا میذاره میره
تصمیمم این شد که ولش کنم هر غلطی خواست بکنه
گفتم خب هر وقت خواست با همیم هر وقتم نخواست بره سی خودش
دیگه م بد اخلاقی و اخم و تخم نکردم
چند شب پیشا اومد گفت میخواد واسه یکی از اون دوستاش تولد بگیره
اولش قرار بود کلی باشه و منم دعوت کرد
نمیخواستم برم و پیچوندم و در نهایت طی یه سری صحبت قرار شد خصوصی دو سه نفری تولد بگیرن
بهم گفت کاش تو هم میومدی :/
گفتم
یکی باید باشه. یکی که با همه فرق کنه. یکی که پزشو به بقیه بدی. یکی که یه چیزی فراتر از بقیه تورو درک کنه. یکی که فراتر از بقیه باهاش راحت باشی. یکی که فراتر از بقیه دوستش داشته باشی. یکی که برات خاص تر از بقیه باشه. یکی که براش خاص تر از بقیه باشی.
یکی باید باشه...
یکی باید باشه...
این جای خالی باید پر بشه...
به نام خدانوشتم: چشم انتظار حادثه‌ای ناگهان مباش
           با مرگ زندگی کن و با زندگی بمیرمیگه: طوری شده؟میگم: نه! چطور؟- آخه خیلی منفیه.- برداشت من فرق می‌کنه!- با مرگ زندگی کن؟ چطوری آخه؟- نمیدونم چطوری توضیح بدم! ولی مصراع اولش که خوبه، برداشت من چیزی توی اون مایه‌هاست.- مثل هیچ چیز از هیچ کس بعید نیست؟! :/ نه به این هم که ربطی نداره! یعنی حاضر باش برای هر بلای ناگهانی؟!- چرا بلا؟!- حادثه ذاتا منفی هست! ناگهان هم که اومده.- چشم انتظار حادثه‌ای ن
وقتایی که اون حفره‌ی توی قبلم بازیش می‌گیره و مثل زخم سر بازی میشه که گذر باد از روش و رخ دادن عمل گرماگیر تبخیر بر روی خون‌هایی که تازه از زخم زدن بیرون باعث میشه اطراف و روش هوا بکشه و یخ کنه و درد بکشم و بسوزه، پناه می‌برم به خیال. پناه می‌برم به دنیایی که خالقش خودمم و هیچ حرکت اضافه‌ای رخ نمی‌ده مگر اینکه من بخوام.
اولش از هر هیاهویی فاصله می‌گیرم. خلق کردن، آرامش و سکوت می‌خواد حتی اگه خیالی باشه. بعد چشامو می‌بندم. دونه دونه همه چیز
یاهو
 
چیزی حدود هفت ساله که زندگی برای من صحنه نبرد دائمه. نبرد بین بودن و نبودن. اولش نمیدونستم جنگی آغاز شده. اضطرابی به جانم چنبره زده بود و قرار رو ازم ربوده بود. هرچیز که من رو یک جا نگه میداشت متلاشی کرد. توان دوست داشتن یار و قرار گرفتن کنارش رو از دست داده بودم. اولین چیزی بود که از دست دادم. بعد ایمانم. بعد معنایی که از زندگی خودم می فهمیدم؛ تحصیل و به دست آوردن موقعیت اجتماعی و ... . 
من موندم خالی خالی. 
 
بسم الله الرحمن الرحیم
محل کارمو دوست ندارم:(
منی که با کلی ذوق و شوق رفتم بد جور خورده تو برجکم
 
به خانوم دکتر پیام دادم:
+سلام فلانی ام (هم اسمم رو نوشتم هم فامیل)شماره فلانی رو لطف میکنید؟
_سلام (اسم کوچیکم)جان بجا نیاوردم
+کارشناس جدیدمرکزم دیگه :)
_کارشناس کجا؟
+فلان جا
_فکر کنم اشتباه گرفتی عزیزم
+مگه شما خانوم دکتر فلانی نیستین؟
_نه گلم من نه خانومم نه دکتر
من هیچ من نگاه:|
خب برادر شما که نه سر پیازی نه ته پیاز چرا هی سوال میپرسی و کشش میدی؟؟
بهم زدیم 
اولش که بهم زدیم فک نمیکردم واقعا بهم بزنیم تا ۳-۳ ساعت صرفا ناراحت بودم.
یه هو حس که حس کردم کار تمامه دیگه خیلی بد شد با التماس و خواهش و به پا افتادن و گریه شروع شد بعد که دیدم دارم اذیتش میکنم اون التماس و خواهش و اینام تبدیل به گریه شدن و میرسیم به الان که گوشام پره آبه
هیچ وقت فک نمکردم این قد احساساتی باشم
حالا حس میکنم الان میتون خودمو نگه دارم یکم دیگه دوباره میرم التماس و تمنا و این سری قوی‌تر به پاش میوفتم و دوباره اذیتش میک
به نام خداوندی که از سر مهر بخشش فراگیر و همیشگی دارد*                             با عرض سلام و ادب و احترام خدمت همه ی شما برادران و خواهران پاک .همیشه تجربه گرفتن از زندگی حرف اول را میزنه⏪ اینبار با یه پست فوق العاده مهم و اثر گذار در سرنوشت و موفقیت همه در خدمتتونم. شاید کسی حوصله و وقت لازم برای خوندن این پست را نداشته باشه اما باید بگم بعد از خوندن و فکر کردن بهش به خیلی چیزهای ارزشمند در زندگیتون می رسید⏪یادتونه قدیما موقعی که کودک بودیم با
یه خوشحالی خاصی بعد از رها کردن، ته دلم به وجود اومده؛ مثل بادکنکی که نخش از دست بچه‌ای رها شده باشه. تو یک روز آفتابی وقتی نشستی گوشه حیاط و خیره شدی به زمین اما سایه بادکنک رو می‌بینی که داره دورتر و دورتر می‌شه. امروز یه جایی خوندم که زندگی آدم‌هایی رو سر راهمون قرار می‌ده که بهشون نیاز داریم، نه اون‌هایی که دوستشون داریم. از صبح تا حالا به همین فکر می‌کنم؛ به «نیاز». می‌دونی فکر نمی‌کردم بتونم، اما یه جایی دیدم انگار همه مثل همن؛ کسی
حالا ما نه با این کار داریم که چرا کی روزه می‌گیره یا نه، نه می‌ذاریم کسی ازمون بپرسه چرا روزه می‌گیری یا نه؛ چون غالباً نه ما درست دربارۀ این مسائل صحبت می‌کنیم، نه کسی، و کلاً هم قصد توجیه خودمون یا کسی رو نداریم؛ ولی وجداناً چرا وقتی در جواب به «روزه‌ای؟» می‌گیم «آره»، چُنین متعجب می‌شید؟ خب اگه می‌خوای جواب مد نظر خودت رو بشنوی چرا اصلاً می‌پرسی؟
و به همین صفحۀ مضحک تاپ‌بلاگ نودوشیش قسم هرکی بیاد اینجا بحث عقیدتی راه بندازه چُنان
عرض کنم حضور با سعادت شما، هاشم خان دماوندی ِ چارشونه و لوطی که ذکر خیر شخصیتش در سریال زیبا و با اصالت "شهرزاد" را قبلا هم اینجاگفته  ام وقتی معشوق قدیمی اش "قرص قمر "را از دست داد و در سکوت و پنهانی عزادارش بود به شهرزاد گفت: "عروس! عشق مثل جنگ می مونه ، اولش آسونه ، آخرش سخت ِ و فراموش کردنش محال ".  خواستم بنویسم که مسئله ی  دست و پنجه نرم کردن با محالات در واقع همخوابگی با مرگ است . آدمیزاد آبستن رنج می شود از آن و تا فارغ نشود از این بار ، در می
عرض کنم حضور با سعادت شما، هاشم خان دماوندی ِ چارشونه و لوطی که ذکر خیر شخصیتش در سریال زیبا و با اصالت "شهرزاد" را قبلا هم اینجاگفته  ام وقتی معشوق قدیمی اش "قرص قمر "را از دست داد و در سکوت و پنهانی عزادارش بود به شهرزاد گفت: "عروس! عشق مثل جنگ می مونه ، اولش آسونه ، آخرش سخت ِ و فراموش کردنش محال ".  خواستم بنویسم که مسئله ی  دست و پنجه نرم کردن با محالات کأنَّهه  همخوابگی با مرگ است . آدمیزاد آبستن رنج می شود از آن و تا فارغ نشود از این بار ، در م
امتیازش تو IMDb اینه: 5.9/10
اولش بگم ک من قصد داشتم دیشب خودمو با فیلم خفه کنم و تا صبح هی پشت سر هم ببینم تا ایناتموم شن با خیال راحت سریال دان کنم ولی خاب، فقط همینو دیدم:/
من اینو با زیرنویس انگلیسی دیدم ولی فیلم سختی بود! ی جاهایی متوجه نمیشدم  چی میگه و کلن از فیلم عقب میموندم ولی اینقدر برام مهم و جذاب نبود ک بتونه منو مجبور کنه برم زیرنویس فارسی بگیرم... 
اولش هم فکر کردم بر اساس واقعیته ولی نبود! میگن از خاننده های مختلفی مثل لیدی گاگا و دوستا
 
-زندگی هیچوقت قرار نبود آسون بگیره!!و قرار نیست ماهم زود تسلیم بشیم.
اوه سهون,پارک چانیول چه کسی قراره نجات دهنده واقعی باشه؟اون قلب به تصرف کی در میاد؟                       قلبی آکنده از حسی به نام عشق.
بازی که شروع کرده بود فعلا قرار نبود پایانی داشته باشه❕
...Coming soon
مطمئنا هر وبلاگنویسی در نوشتن اولویت اصلیش خودشه
هر چی به اینجا نگاه میکنم میبینم اینجا برای من اون چیزی که باید باشه نشده و نکات منفیش برام بیشتره
با حفظ احترام به مخاطب های اینجا ترجیح دادم حذفش کنم وقتی قرار نیست سودی به من برسونهبعدانوشت:دیدم شاید بی ادبی باشه کامنتا بسته باشه و مخاطب هم حرفی داشته باشه به همین جهت بازش کردم
تعجب نمیکنم که هنوز انقدر پر از خشم و غمم،
از همون اولش هم میدونستم که قرار نیست آسون باشه.
اما یه روزایی مثل امروز، حقیقتا به نقطه صفر برمیگردم و همه تلاش هام محو میشن- حداقل برای ساعتها و روزها...
امروز باز هم مدام از خودم میپرسم چرا؟ چطور تونست؟ و خیلی کم یادم میمونه که جوابی برای این سوال ندارم و بهتره اصلا نپرسمش...
یه روزایی مثل امروز، آشفته و سردر گمم، توان تمرکز ندارم.
از پشت لپتاپ به پشت کتاب پناه میبرم، از پشت کتاب به روی تخت، از روی تخت
سلام.
چرا این‌قدر دیر رسیدی؟ یه ساعت و نیم پیش زنگ زدی.
پیدا کردن آدرس برام سخت بود. پارک رازی رو که رد کردم حواسم نشد خیابون مخصوصم رد کردم. مجبور شدم برم از اون سه‌راهی بعد پل دور بزنم. اونجا هم کیپ تا کیپ ماشین بود. پوستم کنده شد. 
اولین‌بارته؟ 
چطور مگه؟
پس اولین‌بارته. از الان بگم پول این یه ساعت و نیمم پای توئه.
باشه. دفعه بعد یادم باشه پشت در رسیدم زنگ بزنم. خب الان باید چیکار کنم؟
فعلا برو اون اتاقه که لامپش روشنه الان میام.
حله
راستی چیز
چند روزی می‌شود که ورزش کردنم را در اینستا استوری می‌کنم. هم برای خودم انگیزه می‌شود و هم برای دیگران. یک نفر که معلوم نیست اصلا کیست و چقدر مرا می‌شناسد برای تمرین امروزم ریپلای فرستاد «روی پاهات بیشتر تمرکز کن. اولین جذابیت زن پاهاشه». پاسخ دادم «کسی ازت نظر نخواست». عذرخواهی کرد و سپس پیامش را حذف و مرا آنفالو کرد. آدم نمی‌داند که چطور به دیگران بگوید من بدنم را همینگونه که هست دوست دارم. و اصلا چه کسی از شما نظر خواسته؟ و چرا خیال می‌کن
حالت های ممکن برای شبانگاه خُنکِ کم ستاره ام چی میتونه باشه؟!
بشینی تو بالکن و فرتافرت سیگار دود کنی و تاثیر یه اپسیلونیت تو آلوده کردن هوا رو به رخ خودت بکشی و هرازگاهی یه قلوپ از چایی ات که داغی قلوپ اولش با سردی قلوپ آخرش پارادوکس جذابی میسازد رو هورت بکشی یا نه دفترچه یادداشت زواردررفته نارنجی رنگت که سررسید یکی از سالهای دهه هشتاد است رو باز کنی و عُقده تمام ننوشتن های چند وقته ات رو روی برگ های سفیدش خالی کنی و آروم قهوه شیرینت رو سر ب
کوچول خانم میبینم ک داری بزرگ میشیییی
انگار همین دیروز بود ک اومدی و گفتی سیماشی از وب جیسوگ کامنتاتو میخونمو میخوام ک باهم دوست بشیمم... گفتی ک چندسالته و آبانی هستی
من به لطف جیسوگ دوستای عالی ای پیدا کردم و تو یکی از اونایی
تولدت مبارک باشه عزیز دلم
دوست دارم از تک تک لحظار زندگیت لذت ببری و خوشحال و خوشبخت زندگی بکنی
راستش من خیلی سخنران خوبی نیستم
تهش فقط یه سارانگهه دارم بگم ک از ته دلمه...
اما بهت فرصت اینو میدم ک برا کادو تولدت هرچی دوس
یک توپ بسکتبال توى دست من تقریبا ۱۹ دلار می ارزه اما توى دست مایکل جردن تقریبا ۳۳ میلیون دلار!بستگی داره توپ توى دست کی باشه!یک عصا توى دست من می تونه سگ ها رو دور کنه اما توى دست موسی(ع) دریای بزرگ رو می شکافه!بستگی داره عصا توى دست کی باشه!دو تا ماهی و یه تکه نان توى دست من یه ساندویچ می شه اما توى دست حضرت عیسی(ع) هزاران نفر رو سیر می کنه!بستگى داره روزى شما دست کى باشه!همانطور که می بینید ، بستگی داره هرچیزى ، توى دست کی باشه!پس ، دلواپسی هایت ،
از آدمایی که انقدر مغرورن که هیچوقت حاضر به عذرخواهی کردن نیستن متنفرم.
ازینایی که در ظاهر مظلومن و همه فکر میکنن هیچوقت کسیو ناراحت نمیکنن اما همه گندی میزنن و نهایتا تو هم صرفا به خاطر شلوغ بودن و مظلوم به نظر نرسیدن!در هر شرایطی آدم بده به نظر میرسی متنفرم!
از اینایی که یه مشت دروغ سرهم میکنن تا اتفاق افتاده رو به نفع خودشون بکنن متنفرم.
از اینایی که کارای بقیه رو هی عیب می گیرن اما خودشون هر کاری دلشون میخواد میکنن متنفرم.
از آدمای خودخواه
 
 
جواب ریچارد فاینمن به کسی که از او پرسیده بود : چرا علم اینقدر پیچیده و سخته ؟فاینمن : اما اون پیچیده نیست , فقط خیلی زیاده و اگه از اولش شروع کنی - که هیچ کس نمیکنه - خیلی هم ساده س .منظورم اینه که شما پیش من میای و میگی جدیدترین دستاورد علم چیه , جدیدا چیکار کردین؟ هیچ کس در مورد چیز های ساده و علت چیزایی روزمره که تو خیابون اتفاق میوفته سوالی نمیپرسه . هیچ کس نمیپرسه دنیا چرا رنگیه ؟ ما میتونیم در موردش بحث خیلی جالبی داشته باشیم . در مورد وجو
یه  پرنده دوست دارهآسمون  آبی باشهروزای خوب خداصاف و آفتابی باشه
 یه  پرنده دوست دارهخوب و مهربون  باشهشب پیش ستاره هاروز تو آسمون  باشه
یه  پرنده دوست دارهتو دلا غم نباشهلبا پرخنده باشهدرد و ماتم نباشه
 یه  پرنده دوست دارهرو  زمین جنگ نباشههمه دل ها شاد باشنهیچ دلی تنگ نباشه
یه  پرنده دوست دارهقفسش باز بمونهاز قفس فرار کنهراحت آواز بخونه
پس از نثار فاک های فراوان به وجود بی وجودم پست رو شروع میکنم
تو ریکاوریم.حوصله هیچ احدو ناسی رو ندارم علی رغم اصرار بچه ها واسه بیرون اومدن، من ترجیح میدم تو خونه باشمو کسیو نبینم.فقط مجبورم امروز پاشم برم اون کتابخونه چون دوستم میخواد با دوست پسرش بره بیرون و از اونجایی که مامانش رو دقه زنگ میزنه و حتما باید صدای من بیاد تا خیالش راحت باشه با منه، باید برم همراش.البته اولش میرم مامانش زنگ بزنه صدام بیاد.بعد گفته با من قراره بره سینما.که تو سی
سلام!
امشب فهمیدم اصولا وبلاگ نویس خوبی نیستم چون به کل فراموش کرده بودم اینجا رو :-)
بعضی وقتا یه سری چیزا برات اهمیت زیادی پیدا میکنن.بعضی آدما شاید.ولی درست که فکر میکنی دلیلش رو متوجه نمیشی.واقعا چرا آخه این آدم باید برام مهم باشه!
میگن بنی آدم و اعضا و اینا یک گوهرند ولی مساله چیز دیگس.چن وقت پیش داشتم با ن ن صحبت میکردم.بهش گفتم ازت دلخورم که خیلی دیر به دیر پیام میدی بهم (یا شایدم من پیام ندم تو کلا یادت میرم!) برداشت بهم گفت نمیفهمم چرا بای
بعله، امشب فهمیدم فقط یه هفته وقت دارم برای پروژه ای که هنوز عنوانش رو هم درست و حسابی انتخاب نکردم؛ پروپوزال بدم. وگرنه واحد پروژه ام حذف میشه و از اونجایی که ادعای فراغت هم کردم ترم دیگه نمی تونم هیچ درسی بردارم و میوفته ترم بعد تر. در حالی که برنامه هایی که بره خودم ریختم و الان وسطاش هستم یه جورایی؛ کلا میره رو هوا. کل هزینه و زحمت و تلاش و ... در آنی دود میشه.
الان من دچار بی خوابی نشم. کی باید بشه. باورم نمیشه 3 ساعت پیش که خبر نداشتم از خواب آ
+ سلام، در دفتر شما استخاره انجام میدن؟
_ سلام، خط استخاره مشغوله، مجددا تماس بگیرید!
به عکس روی دیوار نگاه می کنم، یا امام رئوفم یا حضرت معصومه ی جانم، اگر خیره منو دریابید!
گوشی تلفن رو بر می دارم و دکمه Redial رو فشار میدم! بعد از چند بوق، گوشی رو شخص دیگه ای بر می داره!
+ سلام، ببخشید برای انجام استخاره مزاحمتون می شم!
_ سلام، گوشی خدمتتون باشه!
+ بله، متشکرم
قلبم تند تند می زنه و منتظر اجازه تون هستم!
_ سلام
+ سلام، ممکنه برام یه استخاره انجام بدین
خب کتاب لذت متن نوشتهٔ رولان بار با ترجمهٔ پیام یزدانجو و نشر مرکز تموم شد. نمیدونم راستش باید راجع بهش چی گفت از یه طرف میشه از اسمش فهمید در مورد چیه از یه طرف عنوانش اصلا کافی نیست که بفهمی دقیق چی میگه. برای من هم آسون بود هم سخت یه چیزاییشو نمیفهمیدم اما چیزاییشم که میفهمم نمیتونم توضیح بدم اینو دیشب فهمیدم وقتی فاطمه گفت راجع به کتاب براش بگم. خیلی بده اینجوریم نه؟ من واقعا درست سعی میکنم بخونم نمیدونم حکایت زبانمه که فقط میفهمم نه میتو
رو همون تخت سر راه نشستم و کوله‌م رو دراوردم و یه نفس عمیییق و از ته دل کشیدم. تقریبا رسیده بودم و خورشید هم داشت لحظه‌های آخر حضورش بالای افق رو سپری می‌کرد. اون دوتا بعد از نشستنم کماکان با تعجب نگاهم می‌کردن که بالاخره یکی‌شون زبون باز کرد و پرسید:
- پیاده اومدی؟
+ [تازه نفسم بالا اومده بود و] آره!
اون یکی گفت:
- از کجا داری پیاده میای؟
+ از اولش
که مثل این فیلما یهو جفتشون باهم پرسیدن: از اولش؟؟؟ 
قیافه‌هاشون خنده‌دار و بامزه شده بود :) یکم ح
....
یه جوری داغونم...
که پناه بردم به قانون مدنی خوندن!
فک کنین؟
کار از حافظ و سعدی و بیدل گذشته ...
و فک کنم این صحنه بی بدیل ترین صحنه تاریخ باشه که یه روز یببینین یه دختر چشم تو چشم ماده ۱۹۰ داره زار میزنه!
...شرایط صحت عقد!
گاهی لازمه صدای شکستن زانوهاتو از ته قلبت بشنوی تا بفهمی هیچ کس هیچ وقت  هیچ آدم عادی و غیر معصومی !قرار نیس واسه درست کردن این شرایط داغونت بیاد!یا بهتربگم هیچ کس قرار نیس دستتو بگیره و بلندت کنه!یا نه حتی !حتی تر!مراعات کنه و
یعنی اگه من به اندازه ی کافی عاشق خودم باشم، دیگه از محبت آسیب نمی بینم؟ بی خودی توی دام محبت نمی افتم؟
فک کنم راه حلش این باشه. باید عشق رو در وجود قوی تر کرد :عینک_آفتابی
از طرفی هم باید یادت باشه که هویت مستقلت اول از همه قراره همیشه مستقل باشه.
 
 
اگه شوهرت دوستت باشه دنیا دشمنت باشه خیالت راحت باشه ولی اگه دنیا دوستت باشه شوهرت دشمنت باشه فایده نداره
_جاری جاریو زرنگ میکنه...هوو هوو رو خوشگل. 
یعنی هووها از نظر قیافه باهم رقابت میکنن...وجاریها تو کارو تلاش از هم پیشی میگیرند
_همیشه نصفتو به شوهرت نشون بده نصفتو نشون نده یعنی همه چیزتو به شوهرت نگو
_همیشه پوستو بشکاف پولتو بزار توش 
یعنی همیشه برای خودت پس انداز مخفی داشته باش
 
                                                   
 
 
من خیلی وقت پیش اینجوری فکر میکردم که:
​​​هرچی از عمر رفاقته بگذره،ریشه اصلی رفاقته خشک و خشک تر میشه!
همیشه همچی اولش قشنگه! زمان باعث خشکیدگی میشه.
اما شاید شما با کسی دوست باشید و این دوستی شما بعد از گذشت سالها پایدار باشه .
ممکنه مخالف نظر من باشید اما از نظر من دوستی های پایدار از این دو حالت پیروی میکنن و بخاطر همینه حس میکنیم پایدار هستن:
1: دوری و دوستی: بعضی از دوستی ها ماهستن که ممکنه، 7
نمی‌دونم تا حالا به این فکر کردین چطور میشه با بچه ها درباره امام زمان عج صحبت کرد طوری که همون اول کاری نگن الان حوصله ندارم می‌خوام بازی کنم..‌.
چطوری ایشون رو به بچه ها معرفی کنیم؟
اولش سخته ولی وقتی راهش و یاد بگیری بچه ها هم باهات همراه میشن و واسه کلاسی که به اسم امام زمان عج باشه لحظه شماری میکن.
از نظر من قصه و بازی،عالی جواب میده البته غیر مستقیم 
قصه هایی که با کشیدن شکل های داستان روی تخته بچه ها رو جذب می‌کنه و خب کنجکاو میشن که بعد

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مدرسه شاد، دانش آموزان با نشاط