نتایج جستجو برای عبارت :

من پولمو میخوام خو :(

رباتی که خودش بازی کنه و پولتون رو به طور قابل قبول افزایش بده وجود نداره90% ربات ها بعد یک ساعت یا یک روز پولتون رو صفر میکنند10% باقیمونده هم ممکنه یه روز یا یه ساعت های خاصی درجا بزنند و یا سود هم داشته باشند ولی روز بعد برعکس ضرر بدنکد چند ربات رو بررسی کردم بیشترشون از یک کد شروع شدن و با تغییر به نسخه های مختلف رسیدند و جالب اینه که همراه کمتر از 5 کیلو کد مفید 5 مگ کد الکی زدن و یا فایل فولدر بیخود کپی کردن که خریدا فکر کنه چی خریده یا کسی فکر
مدتها بود که دلم میخواست برم کلاس یوگا اما به دلیل تنبلی نمیرفتم.تا این که امروز به این آرزوی خود جامه عمل پوشانده و رفتم به یه سالن یوگای خوب و تر و تمیز نزدیک خونه مون.در همین راستا دیروز رفتم از یه سالن یوگای خیلی اسم و رسم دار تو مرکز شهر یه دست لباس یوگا(یه تیشرت و شلوار نخی سفید)خریدم به قیمت۱۲۰تومن و یه جفت جوراب یوگا به قیمت۳۰تومن.چون دلم میخواست اولین جلسه یوگا رو با لباس مخصوص و راحت شروع کنم.یه کم زودتر از ساعت شروع رفتم که کارای ثبت
 
1
چی میخواستم بگم؟!یادم رفت که:|
بزارید یه چیز دیگه بگم حالا
هان نه یادم اومد
سابق این شکلی بودکه میتونستم برم خرید و مغازه گردی ولی پول نداشتم یا قدرت خرید نبود
الان قدرت خرید هست هیچ غلطی نمیشه کرد:|
 
2
چندوقت پیش یه مانتو اینترنتی خریدم که چهارتای خودم توش جا میشد، کلا باید بدمش به یه خیاط برا خودم ازتوش الگو بچینه مامان بابا و بعضیها:| هم گفتن دیگه اینترنتی نخر
امروز یه بی انصافی که بنظرم صاحب مغازه بود داشت پشت تلفن با یکی دعوا میکرد و میگ
دچار شدم شدید همه اس دلم میخاد فیلم و سریال ببینم و از اتاقم نیام بیرون:/خیلییییی بده:/ بعد یه سندرم دیگه هم دارم سه چار قسمت اخر سریالارو نمیبینم و ولشون میکنم :/ترجیح میدم به سبک اصغر فرهادی سریال ببینم:/اون کتاب مارینا ک گفتم رو دوست داشتم،یه کتاب دیگه هم خریدم دختری ک رهایش کردی دیدم همه میخونن به به چه چه میکنن همون اقای فروشنده گفتش ک خوب نیس این کتاب الان ک دارم میخونمش اصلن دوسش ندارم:/حس میکنم پولمو اصراف کردم:/
یه نفر به من پول بدهکاره. یکی که مثلا باهم دوست شده بودیم. پولمو نداد و به خیال خودش بالا کشید. احتمالا پیش خودش فکر میکنه خیلی زرنگه و با افتخار به همه اعلام میکنه فلانی حتی یه قرون هم نتونست از من بکنه!
تو این جریان از من هیچی کم نشد. اون پول اصلا برای من رقمی نیست که بخاطر از دست دادنش ضرر کرده باشم و یا با گرفتنش وضعم خوب بشه!
ولی این وسط، اون آدم شرف و آبروی خونوادگیشو پیش من و خونوادم از دست داد! طوری که به اون و خانوادش به چشم حقارت نگاه میکن
یک طرح پژوهشی کار کردم برای آموزش و پرورش به مبلغ 12 میلیون
ده درصدش که قبل واریز کسر میشه به عنوان حق ناظر
اون ده و هشصد بقیه، دقیقا 24 فروردین واریز شده به حساب محل کار
دو و چارصد از این مبلغ هم طبق قرارداد میره به حساب همین محل کار
حالا ی چی حدود هشت تومن قراره برسه به ما
محل کار هیچچچچ امکانی برای انجام طرح فراهم نکرده
غیر از این که امتیاز پژوهشی زحمت میکشه بهمون عطا می کنه
پیگیر شدم که خوب الان بیشتر از یک ماهه که پول واریز شده به حسابتون، هش
همیشه، دقیقا توی اوج امتحانا که الان باشه؛ با خودم میگم بذار امتحانا تموم شه تا این تابستونو بترکونم. کلی با خودم قرار میذارم که کارای خفن کنم و آخرش هم دقیقا هیچ کاری جز یه کم خوابیدن بیشتر و کتاب خوندن انجام نمیدم :| امسال یه لیست از کارایی (یا بهتره بگم فانتزیایی) که میخوام انجام بدم درست کردم. ببینیم خدا کمک میکنه این دفعه انجامشون بدم یا نه :))
۱- عصر روز تعطیلی مدرسه، دست خودمو بگیرمو ببرم شهر کتاب و همه ی پولمو کتاب بخرم D: این کارو روز تعطی
لبتابم رو بردم کلاس کار می کرد برگشتم خونه نمیدونم ضربه خورده بود چی شده بود دیگه تصویرش خط خطی شده بود. فکر می کردم خوابم آخه تو خواب از این اتفاقات زیاد برام میوفتاد ولی بیدار بودم. حالا خودمم تعمیر کار افت شخصیت داشت لبتابم خراب بمونه. پیش استاد تعمیراتم بردم گفت از فلت یا ال سی دیه از مین مطمئن بود خودمم مین رو چک کرده بودم سالم بود. حالا صحبت سر فلت 40 تومنی یا ال سی دی 800 هزارتومنی بود چند جای معروف تو رشت رفتم از پاساژ کسری که تخصصشون لبتاب
منصور ضابطیان استوری گذاشته از مراسم فارغ التحصیلی دانشجوهای پزشکی دانشگاه تهران
بعد دارم مقایسه میکنم با سالها پیش و مراسم فارغ التحصیلی مزخرف و به درد نخور خودمون که من هیچ برنامه ای واسه رفتن نداشتم از بسکه متنفر بودم از اون دانشکده و آدماش فقط پولمو داده بودم که بچه ها تندیسمو بهم بدن مثلا یادگاری که خسته و کوفته از باشگاه اومدم خونه و مامانم به زور فرستادم برم. از سر تا ته هزینه پذیرایی و مجری و تندیس و فلان رو که خودمون دادیم یه کمدین
خیلی وقت بود که مطمئن شده بودم نباید از دیجی‌کالا خرید کنم. ولی چیزی که میخواستم رو پیدا نکردم؛ مجبور شدم و خرید کردم و بازم پشیمون شدم. خیلی بده وقتی اسم و رسم پیدا میکنیم و سوارِ کار میشیم با حقه‌های ریز و ظریف، مخاطب/مشتریمون رو فریب میدیم. فروشگاه‌ها،رستوران و فست‌فودی‌ها،هنرمندها و حتی نویسنده‌های مملکت با این ترفند، کاسبی میکنن. واقعا فرهنگ مزخرفیه. بیخودم نیست انقد براش ضرب المثل فارسی داریم!
داستان از این قراره که دوتا کالا سفا
نظرِ حقیر راجع به "مسخِ" کافکا که داخل سایت گودریدز نوشته بودم و حال نداشتم اینجا باز تکرار کنم. گودریدز برای امتیازدادن نمراتِ 1 تا 5 در نظر گرفته.
 
چون حجمش کم بود 3 ستاره دارم، اگه با این ریتم حجمش بیشتر بود بهش 2 ستاره میدادم. و بنظرم با این مضمون و این مفاهیم بهتر بود کلا 20-30 صفحه باشه؛ درخورِ یک داستان کوتاه. تو این کتاب به مفاهیمی که از نقد و بررسی هاش خوندم، پیشِ پا افتاده پرداخته شده بود. یه کتاب با این همه شهرت فقط و ققط یک ایده و خلاقیت د
من معمولن ی سری فیلم توی ADM به صورت آماده دانلود دارم... روز اولی ک نت قطع شد من ۲۸۰۰ تمن پول ۱ گیگ یک روزه دادم(ک شدیدن ب صرفه بود:|) و برای عاخرین بار اینستا و ... رو چک کردم... بعد ک اونا دیگ اپدیت نشدن شروع کردم ب دانلود چیزایی ک بود و تا تونستم پولمو زنده کردم
فیلم جوکر هم جزو همونایی بود ک دان شدن و بالاخره دیده شد!
در کل ب نظرم شدیدن فیلم خوبیه و هم معنی و مفهوم داره واقعن، هم یه تصور دیگ ای از جوکر ب عادم میده و دو طرف داستان رو ب عادم نشون میده. خ
دوشنبه با دوستم رفتیم توچال ، بام تهران
من یه مانتوی کمی گرم پوشیده بودم ولی اونجا بازم سرد بود و من یه درس عبرت اساسی شد برام که از این به بعد زودتر به مامانم خبر بدم که بتونم از نصیحت هاو پیشنهاد هاش استفاده کنم و شب قبلشم از هفت عصر نخوابم تا شیش و نیم صبح روز بعد که بتونم چیزی آماده کنم -_______-
ولی خوش گذشت تله کابین سوار شدیم کلیییی حرف زدیم از هر دری یه ایستگاه دو تله کابین که پیاده شدیم کلی سگ اونجا بود یکیشون اومد جلومون با مظلومیت نگاهمون
واکنش طنز برخی کاربران فضای مجازی به خبر افزایش یارانه به ۷۲هزارتومان در سال جدید
 
ترسناکترین و وحشتناک‌ترین خبر امروز همین افزایش مبلغ یارانه ها بوده.. خدا میدونه تو سال جدید چه خوابی برامون دیدن
گفتن یارانه از سال دیگه میشه ۷۲تومن ۸۰میلیون نفر الان از خوشحالی دارن تو محله ها شیرینی پخش میکنن؛ راستی با اون ۲۶.۵ تومن چی بخریم ضرر نکنیم یه وقت
حالا شانسم نداریم که. ویروس کرونا میبینه یارانه ۷۲ هزار تومن شده پا میشه میاد ایران
اینکه یارانه
دیروز صبح که از خواب پاشدم داشتم به این فکر میکردم که کارهای عقب افتادمو انجام بدم تا یکم ذهنم راحت بشه
شروع کردم به گردگیری خونه و وسایلی که اصولا دکوری محسوب میشن و همیشه یه جایی گذاشته میشن و تقریبا هیچ استفاده ای ازشون نمیشه !
خیلی از وسایل تزئینی خوشم میاد ولی ترجیح میدم که کارِ هنری ایرانی باشه تا اینکه یه جنس خارجی باشه
گفتم جنس خارجی ...
چقدر تاسف میخورم وقتی دارم وسایل خونه رو جا به جا میکنم یا حتی ازشون استفاده میکنم و میبینم که اکثرأ
همیشه فکر می کردم اگه یه روزی بخوام برم کربلا حتما اول یه سری به نجف و حرم امام علی می زنم و اذن دخول می گیرم از پدر بزرگوار...
اما از اونجا که من عالیسم و دنیا سرزمین عجایب، این اتفاق نیوفتاد.
رسیدم فرودگاه نجف.خدا رو شکر می کنم که به موقع عربی یاد گرفتم و تو شهر و دیار غربت، سرگردون نشدم.اما خب متاسفانه اونا می فهمیدن من چی میگم اما من نمی فهمیدم :/
انتظار داشتم خیلیا فارسی بلد باشن اما نبودن :( . به هر ضرب و زوری که شد، یه ایرانی و همشهری! پیدا کرد
من اومدم از نمایشگاه کتاب امسال. با ساجده قرار داشتم. دیگه رفتیمو کلی گشتیمو کتاب خریدیم خیلی خوش گذشت. غرفه استادمم رفتیم خودش نبودانگار یه چیزی‌کم بود. یاد اون سال افتادم که بود. با ساجده کلی دلمون براش تنگ شد. آقای پور ازاد ولی بود کلی ازش سوال پرسیدیم.هی رفتیم هی اومدیم. و خب هنوز کتاب جدید نداشتن افتاد بعد نمایشگاه که منم منتظرم چاپ بشه زودتر بخرم. اما دوتا کتابی که از نشرشون نداشتم رو خریدم. دیگه این که کتاب استادمم دوباره خریدم چون مال
نگاهم بهش بود. با اینکه بهش زل زده بودم اعضای چهره‌شو درست نمی‌تونستم تشخیص بدم. آخه آدمی نبود که زیاد ببینمش. همش میومد و میرفت. تو روزای سختم کنارم بود، خودش میومد. تو اون روزا بیشتر چشماشو میدیدم. تو شادیام ولی یادم میرفت از خوشحالیم بهش بگم. اگر یادم میموند و بهش میگفتم، بیشتر خنده شو میدیدم. هیچوقتم چیزی بهم نگفت از بی معرفتیم. در واقع هم همیشه بیشتر نگاه میکرد. انگار که تو دنیا کاری نداشت جز دید زدن مداوم من! این بشر از اولشم همینطوری ب
ششمین کنکورم بود که حوزه ی امتحانیم افتاده بود توی یه دبیرستان... قبل از شروع آزمون مراقب شروع کرد باهامون حرف زدن که استرس نداشته باشیم مثلا، یه خانوم تقریبا مسنی بود! پرسید بچه ها به نظرتون من چند سالمه؟ ترسیدیم عدد بگیم نکنه ناراحت بشه، گفت من ۵۲ سالمه و الان ده سالی میشه استخدام شدم... خودش ادامه داد که بعد از فارغ التحصیلیش از دانشگاه بچه دار میشه و مادرش بهش میگه اول بچه تو بزرگ کن بعد برو دنبال شغلت... گفت واسه همینه که با اینکه سنش زیاده
هوا گرگ‌و‌میش بود و نمیشد تشخیص داد دارد روز میشود یا شب! تووی ماشین نشسته بودم و جایی میرفتم که مقصد رو نمیدونستم، راننده هم مشخص بود در آینه اش هی نگاهم میکند! فقط میرفتیم، تلفن را برداشتم و شماره را گرفتم، با تصور اینکه یک راننده است و من از او ۲۰ هزار تومان طلب دارم منتظر پاسخی از آنطرف خط شدم، چند بوق کشدار خورد، و بعد یک صدای جیغ مانند کودکانه‌ای جواب داد: الو الو الوووووو! و از صداها معلوم بود چند بچه دیگر هم اطرافش هستند و دارند سر این
از مقصد اول سوار تاکسی شدم که برم دانشگاه. صندلی جلو یه پسر نشسته بود. سمت راستم یه دختر و من وسط افتادم و یه پسر به عنوان آخرین نفر سمت چپم سوار شد که بره دانشگاه دولتی. قبل از نشستن، کیفش رو گذاشت بینمون که یه وقت به من نخوره و خیلی از این کارش خوشم اومد...
ماشین حرکت کرد و دو دقیقه که گذشت و از سر نبش به وسطای کوچه رسیدیم یهو پسر آشفته گفت آقا من پیاده میشم. اولش ترسیدم گفتم شاید از اینکه من کنارش بودم راحت نبوده یا هرچی. بعدش یه هزاری مچاله و چسب
این روزا ساعت چهار بیدار میشم برناممو مینویسم اما علنن هیچ کاری نمیتونم کنم. بزور خودمو میکشم پای میز میشینم پشتش اما دستم به هیچکدوم از کارا نمیره. همش دستو پا میزنم که بشه. عکسامو میبینمو سعی میکنم بفهمم کدوم بدرد نمیخوره هردفعه هم دست از پا دراز تر لپ تاپ رو خاموش میکنم انگار که قدرت تشخیصمو از دست داده باشم. خسته شدم از این وضعیت. از سوختگیمم. یک ماهو دوروزه و من هنوز کامل خوب نشدم. هنوز درگیرشم. هنوز باید برم دکتر هنوز هر روز حمام. هنوز هر
امروز ته هنرمندی رو داشتم و یه سری از قسمتای دیگه ی ساعتم رو کشف کردم...البته که از دیشب تلاش کردم....اول که هرچی سرچ نتی کردم چیزی نبود....بعدتر توی رختخواب هی با برنامه ش سر و کله زدم و هی با خود ساعت ولی نشد....امروز ولی دفترچه شو برداشتم همون چند صفحه ش رو زیر و رو کردم و باز با ساعتم سر و کله زدم و شد...تمش رو عوض کردم....
حالا گیر جدید ساعتم چیه؟!!! آلارم نوشیدنی خوردن....اونم برای منی که واقعا بدنم کم آب طلب میکنه و یهو ممکنه در طول روز یه لیوان آب هم
یکشنبه صبح نوبت اولین جلسه ی روانکاوی بود...
مامان با کردن جفت پاهاش تو کفش که الا و بلا باید بابا ببردت یه کم پی پی کرد تو اعصابم... فکر کنم بابا همه چیزو بهش گفته... روزی صد بار میگه قرصاتو خوردی؟ یا میپرسه دکتر بهت چی گفت؟؟ بعد من میگم گفت به مامانت سلام منو برسون.. بعد فحشم میده.. بعد میگه نگفت خاک تو سرت که انقدر حرص میخوری؟ آقا مامان یه روز داشت جگر به سیخ میکشید من گفتم جای همسر خالی عاشق جگره... از اون روز دارم فحش میخورم که چرا به فکر اونم و بی
 
تمام 100 و خورده ای سانتیمتر قد رعنامو با طول مبل سه نفره ی تو حال، تنظیم کردم که چیزی از پیکرم بیرون نیفته، نه یک سانت کم نه یک سانت زیاد!. فیتِ فیت..
انگار قالبشو برای من زدن! کوسن مبل زیر سرم هست و از ارتفاع حداقل صدو ده بیست فوتی (یاد یه بنده خدایی افتادم که اختلال روانی داشت و یه متر دستش بود و زمین و زمان رو متر میکرد! این اندازه ها آخه به چه درد شما میخوره؟:)) از سطح زمین به پنجره خیره ام و در افکار خودم دارم شنای غورباقه میرم که خدایا این چه
وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰﻭ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺟﺰ ﺁﻧﻪ ﺗﻠﺎﺵ ﻛﺮﺩﻩ [ ﻫﻴ ﻧﺼﻴﺐ ﻭ ﺑﻬﺮﻩ ﺍﻱ ]ﻧﻴﺴﺖ.
(النجم/ 39)
چند ماجرا:
یک:بعد از دو روز وارد قسمت مدیریت وبلاگم می شوم و طبق معمول نه نظر جدیدی، نه دنبال کننده ی تازه ای، مثل همیشه پاکِ پاک، البته به جز وبلاگ هایی که دنبال می کنم که مدام مطالب جدید، جایگزین مطالب قبلی می شوند.روی یکی از مطالب کلیک می کنم؛ وبلاگی با زمینه ی سیاه و عکس پروفایل چهره ای که دود سرتاسر ف
یکشنبه هفته پیش مشغول خوندن مجموعه داستانی از دیوید سداریس بودم که مامانم گفت: شماره اون آقاهه رو که برای کنکور عملی بود سیو کردی؟اوخ :/
شروع کردیم به گشتن کاغذای دور و بر. نبود که نبود. "وقتی میگم یه کاری رو همون موقع بکن، یعنی یه کاری رو همون موقع بکن! حالا زنگ میزنم به مدیرتون میگم شمارشو دوباره..." نه! زشته!
- زشت چیه میپرسیم دیگه.
- نه الان پیداش میکنم.
- پیداش کن ببینم.
خلاصه که در نهایت با گردن کج رفتم به مامانم پیشنهاد دادم که از مدیرمون شماره
بچه که بودم زیر و بم برنامه های روانشناسی
تی وی رو از بر بودم و میدیدم. و یکی از اهدافم این بود که یه روانشناس بشم

به برنامه های تی وی زنگ میدزم و سوالات
مختلف میپرسیدم از کارشناس برنامه و با یک رادیو ضبظ قرمز هم برنامه های روانشناسی
را ویس ها رو ضبط میکردم. یعنی میگفتم من یا یک روانشناس خواهم شد یا یک فیزیکدان.
بعدها فکر کردم که هرکدوم رو برای چی دوست دارم دیدم (فیزیک چرا دوست دارم بماند
برای بعد) روانشناسی رو دوست دارم چون علاقه شدیدی به شناخت
بیدار که شدم ساعت 8 بود ؛ صبحونه من رو آورده بودن و من بیدار نشده بودم ؛ ساناز هم که مثل خرس خوابیده بود . نگران آبروم بودم ؛ نگران بابا ؛ صدرا ؛ نگران پولها ؛ نگران اس ام اسی که خوندم . 
- حالا که سر قرار نیومدی اشکال نداره ؛ فقط بدون من نیاز مادی نداشتم میخواستم بدونم که آبروت واست مهم هست یا نه ؟ تا شب جمعه بهت وقت میدم 40 میلیون جور کنی ؛ وگرنه عکسات رو میفرستم واسه بابا جونت بعدشم آبروت رو تو اینترنت میبرم . 
 فاجعه ای بود ؛ منی که 3 میلیون قرض کر
به هر حال جایی زندگی میکنیم که باید هر روز این عبارت زیبای "بین بد و بدتر"‌ رو برای خودمون مرور کنیم. آره خب خواسته منم همین بود. با تمام وجودم بد رو به بدتر ترجیح میدم البته اگر بدبین باشم. وقتهایی که خوشبینم احساس میکنم که واقعا جای بدی نخواهد بود جایی که بهتر از بدتر باشه، اگر بیشتر عمرتو در بدتر گذرونده باشی. میفهمی که؟
میخواستم از این دنیا بکشم بیرون. نه که اینجا دنیای بدی باشه. ولی خب گمون میکنم اونجا هدف نهایی آدما یه جورایی به هم نزدیکه.
به هر حال جایی زندگی میکنیم که باید هر روز این عبارت زیبای "بین بد و بدتر"‌ رو برای خودمون مرور کنیم. آره خب خواسته منم همین بود. با تمام وجودم بد رو به بدتر ترجیح میدم البته اگر بدبین باشم. وقتهایی که خوشبینم احساس میکنم که واقعا جای بدی نخواهد بود جایی که بهتر از بدتر باشه، اگر بیشتر عمرتو در بدتر گذرونده باشی. میفهمی که؟
میخواستم از این دنیا بکشم بیرون. نه که اینجا دنیای بدی باشه. ولی خب گمون میکنم اونجا هدف نهایی آدما یه جورایی به هم نزدیکه.
خودشه! دراولین نگاه شناختمش. با همون ظاهری که اولین بار دیدمش. خودکار و لوازم تحریر میفروشه.کلاه لبه دار اسپرت مشکی با موی کوتاه مشکی تر، به صورت روشن و چونه باریک و چشمای سیاه و دندونای سفیدش ، خوب میومد و بقول معروف ، خوب ست شده بود.یه تیشرت آستین بلند سبز کمرنگ که روی اون یه پیرهن آستین کوتاه سبز پررنگ پوشیده و روی شلوارکتان شش جیب یشمی انداخته و دکمه هاش رو باز گذاشته . پاچه های شلوار گشادش روی کتونیهای فیلی رنگش رو پوشونده و دایم کوله برز

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها